می خواهمش بیش، ازستارههایی که ماه را
می
خواهمش بیش، از تشنههایی که آب را
همیشه
بی من و،من با
یادش دراین
مرداب
خموش،که
نمیخواهم دیدارش به سراب را
میخوانمش به درد،
خسته ام زین شکیبایی
میکنم گریه،
میزنم فریاد فریاد ز بی تابی
شاید رساند باد به گوش مسافر مانده درسفر
که میروم زدست عاقبت به رسوایی!
Mohammad-erfan.mihanblog.com
Sheroerfan.blog.ir
عرفان
واعتراض
نوع مطلب :
شعر،
عشق،
برچسبها :
سراب،
مرداب،
رسوایی،
scandal،
شکیبایی،
مسافر،
لینکهای مرتبط :